باران همتیباران همتی، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

باران رویایی من

واکسن 6 ماهگی

نفسم یکی یدونم ،  عمرم بارانم دیروز با بابایی رفتیم پیش دکترت برای قد و وزن  وزنت 7کیلو 50 گرم              قدت63سانتیمتر               دور سرت 40/5 سانتیمتر وعده های غذاییت هم سه بار در روز شده دوبار سوپ و یک بار فرنی امروز هم من و تو با همدیگه ساعت 10:30 رفتیم مرکز بهداشت برای زدن واکسن  من که داشتم از استرس میمردم ولی تو اونقدر از خوشحالی جیغ میکشیدی ، دکتر بهم گفت دست و پاهت رو نگه دارم ولی من دستام داشت میلرزید نمیدونی وقتی واکسنتو زد انچنان گریه کردی که نفست بالا نمیومو الهی مامان برای تو زیباترین بمیره نمیدونم برای چی این دانشمندا...
21 مهر 1392

سایتهای مفید برای کودک

سایتهای مفید کودک   http://www.ninisite.com ني   ني   سايت   شامل   مقالاتي   براي   افزايش   اطلاعات   والدين   از   دوران   حاملگي    تا   كودكي بازارچه   نی   نی   سایت   محلی   برای   بدست   آوردن   اجناس   دست   دوم   و   فروش   لوازم   غیر   استفاده   کودکان   است .  البته   بهتر است   مراکز   خیریه   را   فراموش   نکنید   http://ninifa.c...
20 مهر 1392

روز کودک مبارک

قند عسل مامان  نی نی من روزت مباررررررررررررررررررررک  میبوسمت دیروز روز کودک بود فرصت نشد برات بنویسم آخه با بابایی رفتیم برات روز کودکی بخریم  برات یه کیف خوشگل خریدیم این کیک خوشگلم تقیدیم به دختر جیگرم باران   ...
17 مهر 1392

فرشته ی من در روز تولد

سلام  من باران همتی هستم نوزدهم فروردین 1390 به دنیا اومدم در ساعت 13:35 توسط خانم دکتر مشفقی به  صورت طبیعی به دنیا اومدم   زمان تولدم وزنم   2 کیلو 320 گرم و قدم43 سانتیمتر و دور سرم 30/5 اخه میدونین چیه من برای دیدن مامانم عجول بودم 3 هفته زود به این دنیا قدم گذاشتم روز دوم تولدم که اومدم خونه مامان صدیقم منو برد حمو م بعد از ظهر روز دوم با مامان و بابا رفتیم مطب متخصص کودکان خانم دکتر دانش ، دکتر تشخیص داد که من زردی دارم و همون روز من در  بخش کودکان بیمارستان طالقانی بستری شدم و در روز سوم زردی من برطرف شد و از بیمارستان مرخص شدم   وقتی به د...
16 مهر 1392

رفتیم اتلیه

سلام مامان جونی امروز ساعت 6:30 اتیه آسمان تو سعادت اباد وقت داشتی با  بابایی بردیمت توی راه کلا خواب بودی وقتی رسیدیم خیلی سرحال بودی مثل این   ولی بعد از انداختن چند تا عکس بد اخلاق شدی   خلاصه سه ساعتی ما و عکاسها رو سر کار گذاشتی بعدش ما عکسهات رو انتخاب کردیم قراره چند روز دیگه بابایی بره اونا رو بگیره بیاره  وای خدای من چه عکسایی بشه       ...
14 مهر 1392

اولین تجربه پاییزی

سلام میوه زندگی من وای مامان جون نمیدونی چه هلویی شدی امشب برای اولین بار شیشه ات رو خودت نگه داشتی اون دستای خوشگلت رو حلقه کرده بودی دور شیشه  دیروز با بابات رفتیم برات لباس پاییزه خریدیم عزیزم وقتی لباسهارو تنت کردم اونقدر زیبا شده بودی که هزار بار خدا رو به خاطر بودنت شکر کردم ... پاره تن مامان  نزدیک 6 ماهه که وجود نازنینت رنگ بوی جدیدی به زندگی ما داده تو فقط باش من به تو قول میدم من و بابایی برای تو بهترین باشیم قالب وبلاگ ...
8 مهر 1392